فاطمه الزهرا

وبلاگ آشنایی با حضرت فاطمه زهرا(س)

فاطمه الزهرا

وبلاگ آشنایی با حضرت فاطمه زهرا(س)

وبلاگی جهت معرفی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و آشنایی مختصر با مقام ایشان

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

هماهنگی جلال و جمال الهی

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۷ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم  و به نستعین

قال أمیر الموءمنین علی (علیه‌السلام): «عقول النساء فی جمالهنّ و جمال الرجال فی عقولهم».[1]

هر موجودی مظهر نامی از نام‌های الهی است، زیرا خلقت که از اوصاف فعلی خداست، نه از اوصاف ذاتی وی، عبارت است از تجلّی خالق در چهره مخلوق‌های گوناگون؛ چنان‌که حضرت امیرموءمنین(علیه‌السلام) فرموده است: «الحمد لله المتجلّی لخلقه بخلقه... »[2]. عنوان تجلّی از لطیف‏ترین تعبیرهای عرفانی است که قرآن و عترت از آن یاد کرده‌ند و سالکان دوراندیش و درون‏بین را به خود جذب نموده است، چون سالک محبّ بیش از باحث متفکّر، از نشانه مقصود آگاه بوده و از آن لذت می‌برد و هرگز به شنیدن بانگ جرس کاروان کوی حق بسنده نمی‌کند، بلکه می‌کوشد تا «از علم به عین آرد و از گوش به آغوش».

مراتب تجّلی حق

تجلّی حق چون مقول به تشکیک است، مراتب گوناگونی دارد که برخی از آنها مایه فرو ریختن کوه استوار که خود نگهدار و راسی زمین است می‌باشد؛ ﴿... فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّاً و خرّ موسی صعقاً... ﴾؛[3] چون پروردگار موسی بر کوه جلوه نمود، آن را ریزریز ساخت و موسی بی‌هوش بر زمین افتاد، و بعضی از آنها پایه برپایی پاشکستگان بوده و آنها را از حضیض ذلت به ذروه عزت می‌رساند؛ چنان‌که رفع مستضعفان و وضع مستکبران[4]، هر دو بر این اساس است.

تشکیکی که در درجات تجلّی مشهود است، به مراتب ظهور برمی‌گردد که عرفان با آن تأمین می‌شود، نه مراتب وجود که حکمت متعالیه بر آن اساس تنظیم می‌گردد، زیرا جهان آفرینش با همه شئون گوناگون خویش، کمتر از آن است که در اصل هستی سهیم بوده و در آن همتای خدای بی‏همتای خود باشد؛ پس شدّت و ضعف آن در ظهور و نمود است، نه در وجود و بود.

تجلّی حق گاهی مایه موت است و زمانی پایه حیات؛ چنان‌که فرشته مرگ، مانند ملک زندگی، هر دو تجلّی خدایند که یکی هنگام جان دادن به زنده‌ها ظهور می‌کند و دیگری هنگام جان یافتن از آنها؛ لذا حضرت امام سجاد (علیه‌السلام) جریان قبض روح انسان توسط حضرت عزرائیل (علیه‌السلام) را به عنوان تجلّی فرشته مرگ از پرده‌های غیب یاد کرده و چنین می‌فرماید: «... و تَجَلّی مَلَکُ الموتِ لِقَبضها من حُجب الغیوب... » [5]؛ از این رهگذر، اماته حق تجلّی او است؛ چنان‌که احیای وی تجلّی او است.

مناسب‌ترین تعبیر از جهان امکان، همان عبارت آیت، به معنای علامت و نشانه است که فرهنگ غنی و قوی قرآن با آن همراه است و چون هر موجود امکانی به تمام ذات و صفت و فعل خود نشانه خدای بی نشان است، پس از خود چیزی ندارد، زیرا در آن حال حاجب می‌بود نه آیت؛ برای آنکه هیچ مستقلّی غیر خود را نشان نمی‌دهد؛ چه اینکه پندار استقلال نیز پرده شهود است و نمی‌گذارد خدای متجلّی را مشاهده نمود؛ با اینکه به هر سمت و سوی که بنگرید، چهره فیض خدا آشکار است؛ ﴿... فأینما تولوا فثمّ وجه الله... ﴾؛[6] به هر سو رو کنید، آنجا روی خداست، ولی انسان مُختال و مُتَوهم که در پرده پندار خودبینی یا دیگربینی به سر می‌برد، از دیدار حق محروم است.

چون خداوند بسیط الحقیقه است و هیچ‌گونه کثرت و تعدد در او راه ندارد؛ لذا اوصاف ذاتی وی عین ذات او بوده، چنان‌که عین هم‌اند؛ بنابراین، اسمای حسنای او همگی آیت همان ذات یگانه و یکتا است؛ یعنی هر اسمی همه کمال‌های ذاتی و وصفی و فعلی را به‌همراه دارد و تفاوت نام‌های الهی، گذشته از محیط و محاط بودن و صرف‏نظر از تقسیم‌های دیگر، فقط در ظهور و خفای کمال‌هاست؛ یعنی هر اسمی واجد تمام کمال‌های الهی بوده و مظهر همه آنها است، لیکن در ظهور و خفای آن کمال‌ها بین اسما اختلاف است؛ بنابراین مظهر هر نامی کمال‌های اسامی دیگر را داراست؛ گرچه فعلاً کمال‌های مزبور در او ظهور ندارد.

هماهنگی مهر و قهر یا جمال و جلال

جلال و جمال که از اسمای الهی‌اند، مظاهر گوناگون دارند، ولی چون جلال حق در جمال وی نهفته است و جمال وی در جلال او مستور است، چیزی که مظهر جلال الهی است، خود واجد جمال حق بوده و چیزی که مظهر جمال خداست، خویش دارای جلال الهی خواهد بود؛ نمونه بارز استتار جمال در کسوت جلال را می‌توان از آیات قصاص و دفاع استنباط نمود؛ یعنی حکم قصاص، اعدام، اِماته، خونریزی، قهر، انتقام، غضب، سلطه، استیلا، چیرگی و مانند آن که از مظاهر جلال و جنود ویژه آن به‏شمار می‌روند، احیا، صیانت دم، مِهر، تشفّی، خشنودی و نظایر آن را که از مظاهر جمال و سپاهیان خاص آن شمرده می‌شوند، به همراه دارد؛ چنان‌که خداوند صاحب جلال و جمال چنین می‌فرماید: ﴿وَ لَکُم فی القِصاص حیاة یأُولی الأَلبب... ﴾؛[7] یعنی این اعدام ظاهری احیا را در درون خود داشته و مانع از بین بردن ظالمانه دیگران است، و این مرگ فردی، حیات جمعی جامعه را تأمین می‌نماید و این قهر زودگذر، مِهر مستمر را به دنبال دارد و...؛ چنان‌که درباره دفاع مقدّس و پیکار در برابر تهاجم بیگانگان نیز می‌فرماید: ﴿یا أیها الذین امنوا استجیبوا لله و للرّسول اذا دعاکم لما یحییکم... ﴾؛[8] ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چون خدا و پیامبر شما را به چیزی فرا خواندند که به شما حیات می‌بخشد، آنان را اجابت کنید.

این آیه در سیاق آیات قتال و دفاع نازل شده است و برای دفع توهم کسانی که مرگ در راه خدا را نابودی دانسته و جهاد و دفاع را زوال می‌پنداشتند، سند گویایی است و عصاره مضمون آن این است که جنگ در برابر زور و قیام در قبال قهر و اقدام در صحنه نبرد با باطل، گرچه مظهر جلال الهی است، لیکن صلح با حق و تسلیم در برابر قسط و عدل، و تأمین حیات خود و دیگران را که همگی از مظاهر جمال خدا به شمار می‌آیند، به همراه دارد؛ البته تمام دستورهای آسمانی حیات‌بخش بوده و حیات‌بخشی، اختصاصی به جهاد و دفاع ندارد، لیکن آیه مزبور در جریان جنگ با باطل و ایثار و نثار در راه حق نازل شده است که هنگام بسیج نیرو به صحنه پیکار می‌فرماید: پذیرش دعوت منادیان دفاع، زندگی شما را تثبیت می‌نماید؛ چنان‌که بعد از قیام و اقدام و جهاد و اجتهاد و حضور در صحنه ستم ستیزی و نیل به مقام شامخ شهادت می‌فرماید: ﴿و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاء عند ربهم یرزقون﴾؛[9] هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده‌ند، مرده مپندار، بلکه زنده‌ند که نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.

پس دفاع که مظهر جلال خداست، عامل تضمین کننده حیات فردی و جمعی و ضامن زندگی سالم دنیا و آخرت خواهد بود، و این همان استتار جمال در جامه جلال و اشتمال کسوت جلال بر هسته مرکزی جمال است.

توجه به این نکته لازم است که هماهنگی قهر و مهر، و همبستگی جلال و جمال، اختصاصی به مسائل یاد شده، از قبیل قصاص و دفاع ندارد، بلکه در سراسر شریعت نهفته و در سراسر شئون آن مشهود است؛ به طوری که هر ارادتی در کراهت نهفته است و هر اشتیاقی در انزجار مستتر است؛ لذا گاهی می‌فرماید: ﴿کتب علیکم القتال و هو کره لکم و عسی أن تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم... ﴾؛[10] یعنی قتال که ظاهراً شرّ شمرده می‌شود و مایه کراهت است، خیر را در درون خود دارد و پایه ارادت شما خواهد بود و در مسائل خانوادگی نیز تحمّل برخی از مصائب اخلاقی، ظاهراً شرّ به شمار می‌آید، لیکن خیر بی‏شمار را که همان تحکیم خانواده و حراست از کیان آن است، در درون خود خواهد داشت؛ چنان‌که می‌فرماید: ﴿... فعَسی أن تکرهوا شیئاً ویجعل الله فیه خیراً کثیراً﴾.[11]

به هم آمیختگی جلال و جمال در تکلیف الهی

خلاصه آنکه تکلیف الهی گرچه با کلفت و رنج همراه است و خود نشانه جلال خداوند است، لیکن درون آن جز تشریف که آیت جمال خداست، نخواهد بود؛ لذا هر مکلّفی مشرّف خواهد شد و این کلفت و رنج زودگذرِ امتثال دستورهای الهی، شرف پایدار را به ارمغان خواهد آورد.

از این رهگذر، قرآن کریم بعد از دستور وضو و غسل و تیمم می‌فرماید: خداوند می‌خواهد شما را تطهیر کند؛ یعنی این تکلیف ظاهری، تطهیر معنوی که جمال دل را تضمین می‌نماید، به همراه دارد: ﴿... ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج و لکن یرید لیُطهرکم و لیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون﴾؛[12] خدا نمی‌خواهد بر شما تنگ بگیرد، لیکن می‌خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند؛ باشد که سپاس او بدارید.

چنان‌که زکات مال، ظاهراً مایه نفاد و نقصان آن است، لیکن درون آن نموّ و رشد تعبیه شده است: ﴿یمحق الله الربا ویربی الصدقات... ﴾؛[13] خدا از برکت ربا می‌کاهد و بر صدقات می‌افزاید؛ ﴿...و ما اتیتم من زکوة تریدون وجه الله فأُولئک هم المضعفون﴾؛[14] آنچه از زکات می‌دهید و خشنودی خدا را بدان خواستارید، پس آنان فزونی یافتگان‌اند.

شاهد استتار جمال در کسوت جلال، همان است که بهشت در درون رنج‌ها و دشواری‌های سیر و سلوک و صبر و استواری جهاد اصغر و اوسط و اکبر جا گرفته است: «حُفّت الجنة بالمکاره»؛ همان‌طور که جلال در درون برخی از جمال‌ها واقع شده است: «حفّت النار بالشهوات»، زیرا شهوت‌ها و لذت‌ها و نشاطاها و نظایر آن مظاهر جمال‌اند و اگر تعدیل نشوند و از مرز حلال بگذرند و جنبه حیوانی محض بگیرند، در درون خود، قهر خدا را به‏همراه دارند.

مهم‌ترین نمونه اختفای جمال در چهره جلال، و بهترین شاهد نهان‏بودن جمال در جامه جلال، و استتار مهر در کسوت قهر، تبیین وضع دوزخ یا عذاب‌های دردناک دیگر است؛ چنان‌که در سوره الرحمن که برای یادآوری نعمت‌های ویژه الهی نازل شده و مکرراً از همه مکلّفان اعتراف طلب می‌نماید و راه هر گونه تکذیبی را برای آنها مسدود می‌کند، دوزخ و شعله‌های گدازنده آن، به عنوان نعمت‌های خاص الهی اعلام شده و از همگان اقرار گرفته می‌شود که تکذیب آنها روا نیست و نمی‌توان اصل وجود آنها و همچنین نعمت بودن آنها را دروغ دانست؛ ﴿هذه جهنّم الّتی یکذّب بها المجرمون ٭ یطوفون بینها وبین حمیم آن ٭ فبأی آلاء ربّکما تکذبان﴾؛[15] این است همان جهنمی که تبه‌کاران آن را دروغ می‌خوانند؛ میان آتش و میان آب جوشان سرگردان باشند.

همان‌طور که عذاب دوزخ هماهنگی جلال و جمال را به همراه دارد، عذاب استیصال و تدمیر دنیا نیز پیام هماهنگی قهر و مهر و هماوردی نقمت و نعمت را به همراه دارد؛ چنان‌که می‌فرماید: ﴿و انّه هو ربّ الشعری ٭ و انّه أهلک عاداً الأُولی ٭ و ثمود فما أبقی ٭ و قوم نوح من قبل انّهم کانوا هم أظلم و أطغی ٭ و الموءتفکة أهوی ٭ فغشّیهَا ما غشّی ٭ فبأی  الاء ربّک تتماری﴾؛[16] و هم او است پروردگار ستاره شعری، و هم او است که عاد قدیم را و ثمود را هلاک کرد و چیزی باقی نگذاشت و پیش‌تر از آنها قوم نوح را، زیرا آنان ستمگرتر و سرکش‌تر بودند، و شهرهای موءتفکه را فرو افکند، پس پوشاند بر آن شهرها آنچه پوشاند؛ پس به کدام یک از نعمت‌های پروردگارت تردید روا می‌داری؟ در این آیات، سرنگونی طاغیان و براندازی نظام طغوی و تعدّی را از آلا و نعمت‌های الهی شمرده و هیچ‌گونه مِریه و شکّ در آن را روا نمی‌داند؛ گرچه انکار نعمت‌های خدا و کفران آنها کیفری چون کیفر اقوام یاد شده دارد، لیکن ظاهر آیه‌های مزبور آن است که براندازی نظام ظلم بر اساس مِهر الهی به محرومان است؛ یعنی آن مهر و جمال در جامه قهر و جلال ظهور کرد، و رفع محرومان با وضع مستکبران در آمیخت، تا کوثر صبر و شکیبایی بر تکاثر بَطر و أشر پیروز آید.

این امتزاج قهر و مهر، در هر موجودی، برابر با سِعه وجود آن موجود ظهور دارد؛ یعنی در موجودهای مجرّد تام قوی‌تر از موجودهای مُستکفی است و در موجود مُسْتکفی نیرومندتر از موجودهای ناقص است و در ذات اقدس خداوند که فوق تمام است، به کمال محض می‌رسد.

نشأه کثرت و منطقه مادّه، چون ظهور جمعی آن کم است، هماهنگی و اتحاد این دو وصف جمال و جلال محسوس نیست، بلکه چنان می‌نماید که برخی فقط مظهر قهر بی‏مهرند و بعضی مدار مهر بی‌قهرند، لیکن برهان و عرفان، حاکمان بر حسّ‌ند و نقص احساس را با تحلیل مفهومی یا تجلیل شهودی ترمیم می‌نمایند، زیرا ممکن نیست چیزی آیت حق تعالی باشد، ولی همه اوصاف او را ارائه ندهد؛ البته در نحوه آیت بودن و کیفیّت ارائه، بین آنها تمایز برقرار است.

انسان کامل از آن جهت که جامع همه کمال‌های امکانی است، چون مظهر تمام اسما است، این هماهنگی را بهتر از دیگر موجودها ارائه می‌دهد؛ لذا رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)در جریان جنگ اُحد با تحمّل همه رنج‌ها، پیشنهاد نفرین به آنها را ردّ کرد و فرمود: «لَمْ اُبْعث لَعّاناً بل بُعثت داعیاً و رحمة اللّهم اهد قومی فانّهم لایعلمون»؛[17] یعنی من به منظور لعن مبعوث نشدم، بلکه برای دعوت به حق و نشر رحمت به بعثت رسیده‌م. سپس در نیایش خود چنین گفت: بار الها! قوم مرا راهنمایی فرما، زیرا آنان نادانند.

این آمیختگی قهر و مهر را هجر جمیل می‌نامند؛ چنان‌که حضرتش بدان مأمور بود: ﴿و اصبر علی ما یقولون و اهجرهم هجراً جمیلاً﴾؛[18] و بر آنچه می‌گویند شکیبا باش و از آنان با دوری گزیدنی خوش، فاصله بگیر؛ همان‌طور که اصل وظیفه در برابر دستور الهی همانا صبر جمیل است: ﴿فاصبر صبراً جمیلاً﴾؛[19] پس صبر کن صبری نیکو.

نمودار این امتزاج میمون را می‌توان در قصّه یعقوب مبتلا به هجران یوسف (علیه‌السلام) و بی‏مهری فرزندان خویش مشاهده نمود؛ چنان‌که قرآن می‌فرماید: ﴿... بل سوّلت لکم أنفسکم أمراً فصبر جمیل و الله المستعان... ﴾؛[20] بلکه نفس شما کاری را برای شما آراسته است، پس صبر نیکو (راه چاره است) و خدا یاری ده است.

ظرفیت انسان کامل توان هماهنگی این دو صفت برجسته را داشته و در مسائل کلی و جزئی، توازن آنها را حفظ می‌نماید؛ لذا به همان نسبت که در مسائل سیاسی و نظامی و مباحث فرهنگی، جلال قهر رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)با جمال مهرش آمیخته بود که ﴿و ما خلقنا السّموات و الأرض و ما بینهما الّا بالحقّ و انّ السّاعة غ‌تیة فاصفح الصّفح الجمیل﴾؛[21] و ما آسمان‌ها و زمین و آنچه را که میان آن دو است، جز به حق نیافریده‌ایم و یقیناً قیامت فرا می‌رسد؛ پس به خوبی صرف‏نظر کن.

در مسائل جزئی خانوادگی نیز پیوند آنها را حفظ می‌نمود؛ چنان‌که بدان مأموریت یافته بود: ﴿... فتعالین امتّعکن و اسرّحکن سراحاً جمیلاً﴾؛[22] بیایید تا مهرتان را بدهم و خوش و خرّم رهایتان کنم.

هماهنگی قهر و مهر در قرآن کریم

چون عصاره اخلاق انسان کامل، همانا قرآن کریم است و هر دو از یک جایگاه رفیع تجلّی کرده‌ند، با این تفاوت که یکی ارسال شد و دیگری انزال، ویکی در صحابت دیگری فرود آمد؛ یعنی قرآن در معیّت انسان کامل نازل شد، نه آنکه انسان کامل در معیّت قرآن رسالت یافته باشد؛ ﴿... و اتّبعوا النّور الّذی أنزل معه... ﴾؛[23] پیروی کنید نوری را که با او نازل شده است.

لذا قرآن نیز جامع جمال و جلال الهی بوده، قهر و مهر را هماهنگ کرده‌ست؛ چنان‌که خداوند قرآن را هم به عنوان داروی شفابخش و زداینده دردها معرفی کرد، و هم به عنوان زاینده درد و عامل خسارت: ﴿و ننزّل من القران ما هو شفاءٌ و رحمة للموءمنین و لایزید الظّالمین إلاّ خساراً﴾؛[24] و ما آنچه را برای موءمنان شفا و رحمت است، از قرآن نازل می‌کنیم و ستمگران را جز زیان نمی‌افزاید.

البته تبیین جامعیت قرآن نسبت به شفا و رحمت از یک سو، و خسارت و تبار از سوی دیگر، و نیز نسبت به هدایت و راهنمایی از یک سمت و اضلال و گمراه کردن از سمت دیگر که در کریمه ﴿... یُضِلّ به کثیراً ویهدی به کثیراً و ما یُضلّ به إلاّ الفسقین﴾؛[25] بسیاری را با آن مثل‌های قرآنی گمراه، و بسیاری را با آن راهنمایی می‌کند، و جز فاسقان را با آن گمراه نمی‌کند، آمده‌ست، با تأمل در خود آیات یاد شده، روشن می‌گردد، زیرا در هر دو آیه، تعلیل حکم بر وصف، مشعر به علیّت آن وصف است؛ یعنی در آیه اول، وصف ظلم و در آیه دوم صفت فسق، دلیل آن است که ظالم و فاسق، همچون بیماری است که در دستگاه گوارش او آسیبی پدید آید و توان هضم میوه شاداب و شیرین را نداشته باشد و در برابر آن، به جای پذیرش عکس‌العمل نشان می‌دهد و در نتیجه، بیماریش افزون می‌گردد، وگرنه اصل بیماری از قرآن نخواهد بود؛ چنان‌که اصل ضلالت و خسارت نیز از اوصاف سلبی قرآن بوده و از ساحت قدس آن دور است، ولی همین اضلال عارضی و خسارت ثانوی که مظهر قهر خداست، با آن هدایت ابتدایی و مستمرّ ذاتی و اصلی و نیز با آن شفای مستمرّ هماهنگ خواهد بود.

آفرینش از نظر قرآن کریم، با جمال و زیبایی آمیخته است؛ هم جمال و زیبایی نفسی، و هم جمال و زیبایی نسبی؛ خواه در قلمرو موجودهای مادی و خواه در منطقه موجودهای مجرّد و معنوی.

استنباط جمال و زیبایی نفسی هر موجود در حدّ ذات خویش، خواه ماده و خواه مجرد، از انضمام دو آیه قرآن حاصل می‌شود.

یکم. آیه ﴿الله خلقُ کلّ شی‏ءٍ... ﴾ [26] است که دلالت دارد، هر چیزی غیر خدا، مخلوق ذات اقدس خداوند است، خواه مجرد باشد و خواه مادی، خواه از ذوات باشد خواه از اوصاف.

دوم. آیه ﴿الّذی أحسن کلّ شی‏ءٍ خَلَقَهُ... ﴾ [27] است که دلالت دارد، هر چیزی را که خداوند آفرید، جمیل و زیبا خلق کرد و هیچ‌گونه نقص و عیب نفْسی در متن هستی یافت نمی‌شود؛ چه در نشأه مادّه و چه در منطقه مجرد، و نیز هم در قلمرو ذوات اشیا و هم در نشأه اوصاف آنها.

استظهار جمال و زیبایی نسبی برخی از موجودات نسبت به بعضی از موجودات دیگر نیز از بررسی چند مورد به دست می‌آید؛ یکی آیه ﴿إنّا جعلنا ما علی الأرض زینة لها... ﴾؛[28] یعنی ما آنچه در روی زمین قرار دارد، از مناظر طبیعی، به عنوان زینت زمین قرار داده و کره أرض را بدان مزیّن نمودیم، و دیگری آیه ﴿إنّا زیّنّا السّماء الدّنیا بزینةٍ الکواکب﴾ [29]؛ یعنی ما فضای بالا را با ستاره‌های روشن زینت دادیم.

از این آیات زینت و جمال نسبی موجودات مادی نسبت به یکدیگر معلوم می‌شود و از آیه ﴿... حبّب إلیکم الإیمان و زیّنه فی قلوبکم وکرّه إلیکم الکفر و الفسوق و العصیان... ﴾؛[30] خدا ایمان را برای شما دوست داشتنی گردانید و آن را در دل‌های شما زینت داد، و کفر و فسق و معصیت را در نظرتان ناخوشایند ساخت، چنین برمی‌آید که خداوند ایمان را محبوب دل‌ها قرار داده و آن را زیور جان آدمیان ساخته است، و چون روح انسانی مجرد است نه مادی، و ایمان نیز امری است معنوی نه مادی، این امر معنوی، یعنی ایمان، مایه جمال و زیبایی آن امر مجرد، یعنی جان انسانی شده‌ست؛ البته تمایز زیبایی تکوینی از اعتباری، و امتیاز جمال رحمانی از زینت شیطانی، مبسوطاً در قرآن کریم بیان شده است.

تقسیم جمال به مادی و معنوی که در قرآن کریم آمده است، در سخنان صاحبان ولایت و مفسران اصیل آن نیز وارد شده است؛ چنان‌که در کلمات حضرت امیرموءمنین علی (علیه‌السلام) آمده است: «الجمال الظّاهر حسن الصّورة»؛[31] زیبایی ظاهر نیکویی صورت است. «حسن النّیّة جمال السّرائر»؛[32] نیت نیکو زیبایی درونی است.

ترغیب به جمال و تشویق به کار جمیل، در زبان قرآن و عترت مشهود است؛ چنان‌که خداوند ضمن برشمردن منافع اقتصادی دامداری، به بهره‏برداری از جمال آن اشاره کرده و می‌فرماید: ﴿و لکم فیها جمال حین تریحون و حین تسرحون﴾؛[33] یعنی برای شما زیبایی است؛ در کیفیت بازگشت شبانگاهی گوسفندان از چراگاه، و نیز در نحوه رها کردن آنها در بامداد به سوی چراگاه.

در سخنان حضرت علی (علیه‌السلام) چنین آمده‌ست که مردان با تقوا در عبادت خاشع و در عین فاقه و حاجت متجمّل‌اند،[34] و در توصیه به کُمیل چنین می‌فرماید: «... معرفة العلم دین یدان به، به یکسب الإنسان الطّاعة فی حیاته و جمیل الأحدوثه بعد وفاته... ».[35]

دانش‌ندوزی، تنها آیینی است که باید به آن پایبند بود؛ به وسیله آن هر کس در حیات خود راه اطاعت پیماید و برای پس از مرگش ذکر خیری به جای گذارد؛ «التّجمّل من أخلاق الموءمنین» [36]؛ آرایش از اخلاق مؤمنان است.

این تجمل که از اوصاف مردان با ایمان است، شامل هر دو قسم جمال خواهد بود؛ گرچه نسبت به جمال و زیبایی معنوی شمول بیشتری دارد؛ لذا حضرت علی (علیه‌السلام) به فرزندش حضرت حسن (علیه‌السلام) چنین می‌فرماید: «... فلتکن مسألتک فیما یبقی لک جمالُه ویُنفی عنک وَباله فالمال لایبقی لک و لا تبقی له... »؛[37] یعنی خواست تو در کوشش‌ها و نیایش‌ها، چیزی باشد که جمال آن بدون وبال برای تو بماند، زیرا مال برای تو نمی‌ماند و تو نیز برای او نمی‌مانی؛ پس جمال انسان در همان معارف و فضایل خواهد بود.

جمال زنان و مردان

چون در مطالب یاد شده، فرقی بین زن و مرد نیست، زیرا محور همه آنها انسان است و خصوصیت ذکورت و انوثت در حقیقت انسان و ایمان و مانند آن تأثیری ندارد، می‌توان از حدیث شریف علوی که فرمود: «عقول النّساء فی جمالهنّ و جمال الرّجال فی عقولهم»،[38] معنای دستوری فهمید، نه معنای وصفی؛ یعنی منظور آن نباشد که حدیث شریف در صدد وصف دو صنف از انسان باشد که عقل زن در جمال او خلاصه می‌شود، تا جنبه نکوهش داشته باشد و جمال مرد در عقل او تعبیه شده است، تا عنوان ستایش بگیرد؛ بلکه ممکن است معنای آن دستور یا وصف سازنده باشد، نه وصف قدح و نکوهش؛ یعنی زن موظف است و یا می‌تواند عقل و اندیشه انسانی خویش را در ظرافت عاطفه و زیبایی گفتار و رفتار وکیفیّت محاوره و مناظره و نحوه برخورد و حکایت و نظایر آن ارائه دهد؛ چنان‌که مرد موظف است و می‌تواند هنر خود را در اندیشه انسانی و تفکّر عقلانی خویش متجلّی سازد؛ مثلاً زن باید بتواند قداست همسر حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) و کیفیت برخورد او با فرشته‌ها و نحوه شنیدن بشارت مادر شدن و حالت تعجب و ابراز انفعال نمودن ظریفانه را که در آیه ﴿فأقبلت امرأته فی صرّةٍ فصکّت وجهها و قالت عجوز عقیم﴾ [39]؛ و زنش با فریادی سر رسید و بر چهره خود زد و گفت: زنی پیر نازا؟! و آیه ﴿و امرأته قائمةٌ فضحکت فبشّرنها باسحق و من وراء اسحق یعقوب﴾ [40]؛ و زن او ایستاده بود، خندید؛ پس وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم، اشاره شده است، متجلی سازد؛ در صورتی که هرگز این ظرایف هنری که تمثل عین طرایف عقلی است، میسور مردان هنرمند نخواهد بود؛ چنان‌که زن تحصیل کرده و آگاه به معارف شهادت و ایثار و نثار، توان آن را دارد که در نقش مادر مهربان، فرزندش را تشویق به جهاد و در بدرقه او هنگام عزیمت، عقل طریف را در جامه هنر ظریف ارائه دهد، یا هنگام استقبال فرزند نستوهش که از میدان رزم، پیروزمندانه برگشت، اندیشه وزین عقلی را در لباس زیبای شوق و انتظار و نظایر آن نشان دهد؛ چنان‌که مردان هنرمند توان مقابل آن را دارند که هنرهای ظریف را در جامه عقل طریف حکایت کنند.

ضرورت تجلّی جلال زن در جمال و جمال مرد در جمال

خلاصه آنکه زن باید طرایف حکمت را در ظرایف هنر ارائه دهد و مرد باید ظرایف هنر را در طرایف حکمت جلوه‏گر کند؛ یعنی جلال زن در جمال او نهفته است و جمال مرد در جلال او تجلّی می‌یابد و این توزیع کار، نه نکوهشی برای زن است و نه ستایشی برای مرد؛ بلکه رهنمود و دستور عملی هر یک از آنها است، تا هر کس به کار خاص خویش مأمور باشد و در صورت امتثال دستور مخصوص خود، درخور ستایش گردد و در صورت تمرّد از آن، مستحق نکوهش شود.

پس تفاوت زن و مرد در نحوه ارائه اندیشه‌های درست ظهور می‌نماید؛ وگرنه زن نیز چون مرد شایستگی فراگیری علوم و معارف را داشته و بایسته تقدیر و ثناست؛ چه اینکه مردْ شایسته ارائه هنرهای ظریف بوده و بایسته ستایش و تقدیر است.

لازم به ذکر است که احکام و اوصاف صنف زن، از دو دیدگاه قابل مطالعه و بر دو قسم است:

قسم یکم. راجع به اصل زن بودن او است که هیچ گونه تفاوتی در طی قرون و اعصار به آنها رخ نمی‌دهد؛ مانند لزوم حجاب و عفاف و صدها حکم عبادی و غیر عبادی که مخصوص زن است و هرگز دگرگون نخواهد شد، و بین افراد زن هم هیچ فرقی در آن جهت مشترک زنان نیست.

قسم دوم. ناظر به کیفیت تربیت و نحوه محیط پرورش آن است که اگر در پرتو تعلیم صحیح و تربیت وزین پرورش یابند و چون مردان بیندیشند و چون رجال تعقل و تدبر داشته باشند، تمایزی از این جهت با مردها ندارند و اگر گاهی تفاوت یافت شود، همانند تمایزی است که بین خود مردها مشهود است؛ مثلاً اگر زنان مستعدّ به حوزه‌ها و دانشگاه‌های علمی راه یابند و همانند طلاب و دانشجویان مرد، به فراگیری علوم و معارف الهی بپردازند، و از لحاظ جهان‏بینی و انسان‏شناسی و دنیاشناسی و آخرت‏شناسی و سایر مسائل اسلامی، در دروس مشترک بین محصلین حوزه، آگاهی کامل یابند و نحوه تعلیم و تبلیغ دینی آنان، چون رجال مذهبی باشد؛ چه اینکه گروهی فعلاً به برکت انقلاب اسلامی این چنین‌اند، آیا باز هم می‌توان گفت روایاتی که در نکوهش زنان آمده و احادیثی که در پرهیز از مشورت با آنها وارد شده و ادلّه‌ای که در نارسایی عقول آنان رسیده، اطلاق دارد و هیچ گونه انصرافی نسبت به زنان دانشمند و محققان از این صنف ندارد و همچون قسم اول، موضوع همه آن ادلّه ذات زن از حیث زن بودن است؟

مثلاً گفته‌های حضرت علی (علیه‌السلام) در بیان وَهْن عقول زنان که فرمود: «...یا أشباه الرجال و لا رجال، حلوم الأطفال و عقول ربّات الحجال... »؛[41] ای مرد گونه‌های نامرد! با آرزوهای کودکانه! و اندیشه زنان پرده نشین! «... ایّاک و مشاوَرَةَ النساء فانّ رأیهن إلی أفنٍ و عزْمهنّ إلی وهن... »؛[42] بپرهیز از مشورت با زنان که رأی آنان ناقص و تصمیم آنان سست است، هیچ گونه انصرافی از زنان محقق و دانشمند ندارد؟

آیا می‌توان گفت که عقل آنان در بخش عقل نظری، چون زن هستند و تنها به خاطر انوثت بدن آنها، همتای عقل کودکان است و اراده و تصمیم و عزم آنها در بخش عقل عملی سست و ناپایدار است؟ و یا آنکه این تعبیرها به لحاظ غلبه خارجی است که منشأ آن دور نگه‏داشتن این صنف گرانقدر از تعلیم، و محروم نگه‏داشتن این گروه توانمند از تربیت صحیح است که اگر شرایط درست برای فراگیری آنها در صحنه تعلیم و تربیت فراهم شود، حتماً غلبه بر عکس خواهد شد و یا لااقل غلبه‌ای در کار نیست تا منشأ نکوهش گردد.

خلاصه آنکه وهن عزم، چون مسئله حجاب و عفاف، از احکام قسم اول نخواهد بود. هوشمندی و نبوغ برخی از زنان، سابقه دیرین داشته و سبقت آنان در موعظت‏پذیری نسبت به مردها شواهد تاریخی دارد.

وقتی اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیت دامنه‏دار حجاز جلوه کرد، تشخیص حقانیت آن از نظر عقل نظری، محتاج هوشمندی والا و پذیرش آن از جهت عقل عملی، نیازمند عزمی فولادین بوده است، تا هرگونه خطر را تحمل نماید؛ لذا کسی که در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان می‌شد، از برجستگی خاص برخوردار بوده و همین سبقت، از فضایل او به شمار می‌رفت، چون تنها سبق زمانی یا مکانی نبوده است که معیار ارزش جوهری نباشد، بلکه سبق رتبی و مکانتی بود که مدار ارج گوهر ذات خواهد بود؛ چنان‌که سبق اسلام حضرت علی(علیه‌السلام) از فضایل رسمی آن حضرت به شمار می‌رود.

از این رهگذر، می‌توان به هوشمندی و نبوغ زنانی پی‏برد که قبل از همسران خود، دین حنیف اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با استدلال تشخیص داده و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آورده‌اند، در حالی که مردان فراوانی، نه تنها از پذیرش آن استنکاف داشته و در حقانیت آن تردید داشتند، بلکه برای اطفای نور آن سعی بلیغ می‌نمودند؛ گرچه طرفی نمی‌بستند.

مالک بن انس (179 - 95 ه . ق) در موطأ خود چنین نقل می‌کند که عدّه‌ای از زنان، در حالی اسلام آورده بودند که شوهران آنها کافر بوده‌ند؛ مانند دختر ولید بن مغیره که همسر صفوان بن أمیّه بود و قبل از شوهرش مسلمان شد و نیز أمّ حکیم، دختر حارث بن هشام که شوهرش عکرمةبن‌بی‏جهل بود، پیش از همسرش اسلام آورد.[43]

جامعه انسانی نیازمند علل و عواملی است تا گرایش و صفای ضمیر بین افراد آن تأمین شود و صرف قوانین و مقررات سیاسی، نظامی، اقتصادی و... کافی نیست و از طرف دیگر، جامعه بزرگ بشری را جوامع کوچک خانوادگی می‌سازند؛ یعنی اعضای خانواده‌های متعدد عامل تحقق مجتمع رسمی خواهند بود، و مادامی که سبب رأفت و گرایش در بین اعضای خانواده پدید نیاید، هنگام تشکّل مجتمع رسمی نیز هرگز بین آحاد آن، صفای ضمیر و روح تعاون و پیوند دوستی برقرار نخواهد شد، و مهم‌ترین عاملی که بین افراد خانواده، رأفت و گذشت و ایثار را زنده می‌کند، تجلّی روح مادر در بین اعضای خانواده است، زیرا پدر، گرچه به عنوان ﴿الرّجال قوّامون علی‌النّساء﴾ [44]، عهده‏دار کارهای اداری و اجرایی جامعه کوچک، یعنی خانواده است، لیکن اساس خانواده که بر مهر و وفا و پیوند پی‏ریزی شده است، به عهده مادر است، زیرا مادر مبدأ پیدایش و پرورش فرزندانی است که هر کدام به دیگری وابسته‌اند.

افرادی که از یک زن متولّد می‌شوند، همانند میوه‌های یک درخت نیستند که روح ایثار انسانی در سطح گیاه ظهور نکند، و یا مانند بچه‌های یک حیوان ماده نخواهند بود که فاقد تعاون انسانی بوده و پیوند خاص بشری در آنها جلوه نکند، بلکه فرزندان متولد شده از یک زن، خواه بدون فاصله و خواه با فاصله، نسبت به یکدیگر رئوف و مهربان بوده و پیوند فطری خود را در پرتو تعالیم دینی شکوفا می‌نمایند، و در مکتب دین، حفظ این پیوند و فراموش نکردن آن از واجب‌های مهم به شمار آمده، و اگر کسی این پیوند فطری و دینی را قطع نماید، از رحمت ویژه الهی محروم خواهد شد، زیرا صله رحم از چیزهایی است که خداوند به آن امر فرموده و درباره قاطعانِ چیزی که باید وصل شود، لعن و نفرین الهی وعده داده شده است؛ ﴿الّذین ینقضون عهد الله من بعد میثقِهِ ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل ویفسدون فی الأرض أُولئک هم الخسرون﴾؛[45] آنانی که پیمان خدا را پس از بستن آن می‌شکنند، و آنچه را خدا به پیوستن آن امر نموده، می‌گسلند و در زمین به فساد می‌پردازند، آنانند که زیانکاراند. ﴿و الّذین ینقضون عهد الله من بعد میثقه ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل ویفسدون فی الأرض أُولئک لهم اللّعنة و لهم سوء الدّار﴾؛[46] آنانی که پیمان خدا را پس از بستن آن می‌شکنند و آنچه خدا به پیوستن آن امر نموده، می‌گسلند، و در زمین به فساد می‌پردازند، آنانند که بر آنان لعنت است و بدفرجامی آن دنیاست.

شاید سرّ اینکه افساد در زمین، در کنار قطع چیزی که وصل آن لازم است، ذکر شده، این باشد که افرادی که در خانواده‌های اصیل دینی رشد کرده و قانون صله رحم و حفظ پیوند اعضا را ادراک کرده و عمل نموده‌ند، وقتی وارد اجتماع رسمی شدند، دست به افساد در زمین نمی‌زنند، زیرا با روح پیوند و ایثار، گام به جامعه نهاده‌ند، ولی کسانی که از خانواده‌های غیر دینی برخاسته‌اند، چون اصل پیوند فطری بین اعضا، در اثر رعایت نکردن قانون صله رحم و لزوم ایثار و تعاون و... فراموش شده است؛ لذا با ورودشان به جامعه رسمی، پدیده‌های توحش و تنمّر نیز ظهور خواهد کرد.

خلاصه آنکه قانون صله رحم اصل مهمی است که جامعه کوچک را درست تربیت کرده و زمینه شکوفایی جوامع بزرگ را فراهم می‌نماید، و صله رحم اصل حاکم بر ارحام و محارم و وابستگان خانوادگی است، و منشأ همه این رحامت‌ها و وابستگی‌ها، همانا پیدایش همه اعضا از یک رحم است و آن رحم که مبدأ تکوّن اعضای به هم پیوسته است، جزو زن بوده و در حقیقت مقام والای زن است که پایه‏گذار قانون ارحام و صله رحم و محرمیت و... است.

نتیجه آنکه مهره اصلی خانواده و رحامت را زن به عهده دارد؛ گرچه مرد مسئول کارهای اجرایی و تأمین هزینه‌های زندگی و مانند آن است.

از این رهگذر، قرآن کریم ضمن توصیه انسان به گرامی داشتن پدر و مادر، زحمات مادر را که به زایمان و شیردادن است و منشأ اصلی آنها رحم است، یادآور می‌شود: ﴿و وصّینا الانسان بوالدیه احساناً حملته أُمّه کرهاً و وضعته کرهاً و حمله و فصاله ثلثون شهراً... ﴾؛[47] و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان سفارش کردیم؛ مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با رنج او را به دنیا آورد و بار برداشتن و از شیر گرفتنش سی ماه است. ﴿...حملته أُمّه وهناً علی وهن و فصاله فی عامین... ﴾؛[48] مادرش به او باردار شد، سستی بر روی سستی و از شیر باز گرفتنش در دو سال است.

و نیز حضرت امام زین العابدین (علیه‌السلام) در رساله حقوق که لزوم رعایت حقوق ارحام را به مقدار پیوستگی و قرابت نسبت به رحم بیان فرموده، اولین حق را در نظام خانوادگی به مادر داده؛ آن‌گاه از حق پدر سخن به میان آورده و چنین فرموده است: «... و حقوق رحمک کثیرة متّصلة بقدر اتّصال الرّحم فی القرابة فأوجبها علیک حقّ أُمّک ثمّ حقّ أبیک ثمّ حقّ ولدک ثمّ حقّ أخیک ثمّ الأقرب فالأقرب».[49]

عنایت به این نکته لازم است که نقش زن، نه تنها ایجاد رابطه رحامت بین اعضای نسبی یک خانواده است، بلکه سهم آن در ایجاد پیوند رحمی بین وابستگان سببی نیز قابل انکار نیست، زیرا در اسلام، وابستگان سببی، همانند پیوستگان نسبی، از رحامت خاص برخوردارند و قانون مصاهرت مقررات فراوانی را به همراه دارد؛ چنان‌که از خطبه رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)در مراسم عقد زناشویی حضرت امیرموءمنین علی (علیه‌السلام) و حضرت فاطمه زهراٍّ چنین استفاده می‌شود که مصاهره و دامادی، ملحق به نسب بوده و عروس و داماد به منزله فرزندان دو خانواده محسوب شده و اعضای دو خانواده، مخصوصاً پدران و مادران، به منزله افراد یک خانواده به حساب خواهند آمد و این قانون که از خطبه رسول اکرم و نیز از خطبه عقد زناشویی حضرت جواد (علیه‌السلام) توسط حضرت امام رضا (علیه‌السلام)[50] استفاده شده، از آیه ﴿هو الّذی خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً... ﴾؛[51] و اوست که از آب بشری آفرید و او را دارای خویشاوندی نسبی و دامادی قرار داد، استنباط می‌شود.

از اینجا وارد مطلب مهم می‌شویم، و آن روشن شدن نقش زن در ایجاد ارتباط بین مرد، به عنوان پدر و بین افرادی که بعداً متولّد می‌شوند، به عنوان فرزندان؛ یعنی زن اولاً مرد را جذب کرده و رأفت و عاطفت را محور ارتباط با او قرار می‌دهد، سپس به کمک همان عنصر آرام و فرد رئوف و مطمئن، خانواده آرام و ارحام مهربان را تشکیل می‌دهد. اگر این مسئله مُستدلّ شود، معلوم خواهد شد که اصالت خانواده به عهده زن است و پایه اصیل تأسیس حوزه رحامت و تشکیل حکومت مهر و رأفت، همانا زن خواهد بود که اولاً مرد اجنبی را رحم می‌کند، ثانیاً با تکثیر نسل، دو خانواده را در اثر مصاهره به هم مرتبط می‌نماید، ثالثاً در اثر رضاع، افراد بیگانه را محرم نموده و پیوند رضاعی را چون پیوند مصاهره به رابطه رحامت نزدیک می‌نماید.

و اینک اصل مطلب:

آیا خلقت زن و آفرینش مرد از دو گوهر مستقل و دو مبدأ قابلی جداگانه است، تا هر کدام دارای آثار خاص و لوازم مخصوص باشد؛ مانند دو گوهر که از دو کان منحاز ظهور می‌کنند و جنس هر کدام غیر از جنس دیگری است، و یا آنکه هر دو از یک گوهرند و هیچ امتیازی بین آنها از لحاظ گوهر وجودی نیست، مگر به اوصاف کسبی و اخلاق تحصیلی و...، و یا آنکه مرد بالاصاله از یک گوهر خاص خلق شده، سپس زن از زوائد مبدأ، تابع مرد، به طور متفرع بر آن آفریده شده است، و یا به عکس، یعنی زن بالاصاله از یک گوهر معین آفریده شده، سپس مرد از زوائد مبدأ، تابع زن، به طور طفیلی و فرع وی فرآورده شده است؟

احتمال اول جایگاهی در تفسیر و شواهد قرآنی و مانند آن ندارد؛ چنان‌که احتمال چهارم نیز فاقد هرگونه شواهد قرآنی و روایی است؛ عمده احتمال دوم و سوم است.

آنچه از ظواهر آیاتِ ناظر به اصل آفرینش استنباط می‌شود و برخی از احادیث نیز آن را تأیید می‌نماید، همانا احتمال دوم است و اما احتمال سوم، نه تنها از ظواهر آیات راجع به خلقت استظهار نمی‌شود، بلکه بعضی از احادیث نیز آن را ناصواب می‌داند.

امّا آیه‌های خلقت؛ مانند:

﴿یا أیّها النّاس اتّقوا ربّکم الّذی خلقکم من نفس وحدةٍ و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً کثیراً و نساءً و اتّقوا الله الذی تسآءَلون به و الأرحام انّ الله کان علیکم رقیباً﴾؛[52] ای مردم! از پروردگارتان که شما را از نفس واحده آفرید و جفتش را نیز از او آفرید و از آن دو مردان و زنان بسیاری پراکند، پروا دارید، و از خدایی که به نام او از هم‌دیگر درخواست می‌کنید، پروا کنید، و خویشاوندان را (فراموش نکنید) که خدا همواره بر شما نگهبان است.

منظور از نفْس در این کریمه، همانا گوهر و ذات و اصل و واقعیت عینی شی‏ء است، و مراد از آن، روح، جان، روان و مانند آن نیست؛ مثلاً اگر گفته‌اند فلان شی‏ء فی نفسه چنین است؛ یعنی در ذات و هستی اصلی خود چنین است و وقتی گفته‌ند: «جائنی فلان نفسه» [53]؛ یعنی فلان کس خودش آمده است که معنای نفس، مرادف با عین، یعنی اصل ذات خواهد بود؛ پس روا نیست که مباحث علم‌النفس کهن یا تازه را به آیه ربط داد و یا تحقیق درباره آیه محل بحث را با آیات ناظر به پیدایش نفس و نفح آن در انسان، و رجوع آن به سوی پروردگار و دیگر مباحث قرآنی مرتبط به احکام روح انسانی وابسته دانست؛ پس مراد از نفس همانا ذات و واقعیت عینی است.

 

بنابر مبنای فوق، مفاد آیه مزبور اولاً این است که همه انسان‌ها از هر صنف، خواه زن خواه مرد، زیرا کلمه ناس شامل همگان می‌شود، از یک ذات و گوهر خلق شده‌ند و مبدأ قابلی آفرینش همه افراد یک چیز است، و ثانیاً اوّلین زن که همسر اوّلین مرد است، او هم از همان ذات و گوهر عینی آفریده شده، نه از گوهر دیگر و نه فرع بر مرد و زائد بر او و طفیلی وی؛ بلکه خداوند اولین زن را از همان ذات و اصلی آفریده است که همه مردها و زن‌ها را از همان اصل خلق کرده است. آن‌گاه به کیفیت تکثیر نسل اشاره می‌شود که از حوصله این مقالت بیرون است. مطالب یاد شده را می‌توان از آیه ﴿هو الّذی خلقکم من نفسٍ واحدة و جعل منها زوجها... ﴾؛[54] او است که شما را از نفس واحدی آفرید و جفت وی را از آن پدید آورد، و از آیه ﴿خلقکم من‏نفس واحدة ثمّ جعل منها زوجها... ﴾؛[55] آفرید شما را از نفس واحد، سپس جفت وی را از آن پدید آورد، استفاده نمود؛ پس مفاد آیه‌های ناظر به اصل آفرینش، همانا وحدت مبدأ قابلی خلقت همه مردان و زنان و نیز اولین مرد و اولین زن که نسل کنونی به آنها منتهی می‌شوند، خواهد بود.

اما احادیث ناظر به مبدأ قابلی آفرینش، مانند آنچه محمد بن بابویه قمی (صدوق(قدس سرّه)) به طور مسند در علل الشرایع[56] و به طور مرسل در من لایحضره الفقیه[57] نقل کرده است که زرارة بن اعین از حضرت امام صادق(علیه‌السلام) سوءال کرد: نزد ما مردمی هستند که می‌گویند: خداوند حوا را از بخش نهایی ضلع چپ آدم آفرید؟! امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: خداوند از چنین نسبت، هم منزه است و هم برتر از آن است...؛ آیا خداوند توان آن را نداشت که همسر آدم را از غیر دنده او خلق کند تا بهانه به دست شناعت کنندگان دهد که بگویند، بعضی از اجزای آدم با بعض دیگر نکاح نمود...، سپس فرمود: خداوند بعد از آفرینش آدم، حوا را به طور نو ظهور پدید آورد.... آدم (علیه‌السلام) بعد از آگاهی از خلقت وی از پروردگارش پرسید: این کیست که قرب و نگاه او مایه انس من شده است؟ خداوند فرمود: این حوا است؛ آیا دوست داری که با تو بوده و مایه انس تو شده و با تو سخن بگوید و تابع تو باشد؟ آدم گفت: آری پروردگارا! تا زنده‌م سپاس تو بر من لازم است. آن‌گاه خداوند فرمود: از من ازدواج با او را بخواه، چون صلاحیت همسری تو را جهت تأمین علاقه جنسی نیز دارد و خداوند شهوت جنسی را به او عطا نمود...؛ سپس آدم عرض کرد: من پیشنهاد ازدواج با وی را عرضه می‌دارم، رضای شما در چیست؟ خداوند فرمود رضای من در آن است که معالم دین مرا به او بیاموزی....

این حدیث، گرچه مفصّل است و از لحاظ سند نیاز به تحقیقی بیشتر دارد، چون برخی آحاد سلسله مشترک و برخی مجهول‌اند؛ چنان‌که بعضی از مضامین آن هم نیاز به توضیح بیشتر دارد، ولی مطالب مهم و سودمندی از آن استفاده می‌شود که به بعضی از آنها اشاره می‌شود:

1. خلقت حوا از ضلع و دنده چپ آدم صحیح نیست.

2. آفرینش حوا همانند خلقت آدم بدیع و نو ظهور بوده و مستقل است.

3. نزدیکی و نگاه آدم به حوا، مایه انس وی شده است و خداوند نیز همین اصل را پایه برقراری ارتباط بین آنها قرار داده، و این انس انسانی قبل از ظهور غریزه شهوت جنسی بوده، زیرا جریان غریزه، مطلبی است که بعداً مطرح می‌شود.

4. خداوند گرایش جنسی و شهوت زناشویی را بر آدم (علیه‌السلام) القا نمود و این در حالی است که جریان انس و دوستی قبلاً برقرار شده بود.

5. بهترین مهریّه و صَداق، همانا تعلیم علوم الهی و آموختن معالم دین است که خداوند آن را به عنوان مهر حضرت حوا بر آدم قرار داده است.

6. بعد از ازدواج، آدم به حوا گفت: به طرف من بیا و به من رو کن و حوا به او گفت: تو به سوی من رو کن، خداوند امر کرد که آدم برخیزد و به طرف حوا برود و این همان راز خواستگاری مرد از زن است؛ وگرنه زن به خواستگاری مرد برمی‌خواست؛ البته منظور از این خواستگاری، آن خِطبه قبل از عقد که در این حدیث مبسوط آمده نیست.

تا اینجا روشن شد که آفرینش زن و مرد از یک گوهر است و همه زنان و مردان، مبدأ قابلی واحد داشته؛ چه اینکه مبدأ فاعلی همه آنها خدای یگانه و یکتا است و هیچ مزیتی برای مرد نسبت به زن در اصل آفرینش نیست، و اگر برخی از روایات عهده‏دار اثبات این مزیّت‌ند، یا از لحاظ سند نارسا و یا از جهت دلالت ناتمام‌ند، و اگر فرضاً از هر دو جهت تام باشند، چون مسئله مورد بحث، یک امر تعبدی محض نیست، نمی‌توان آن را نظیر مسائل فقهی صرف، با یک دلیل ظنّی غیر قطعی ثابت کرد؛ مگر در حدّ مظنّه و گمان که سودمند به حال مسائل علمی نخواهد بود.

همان‌گونه که قبلاً اشاره شد، اصل در تأسیس خانواده بر اساس مهر و رأفت و گرایش و جاذبه، همانا زن است؛ چنان‌که اصل در تشکیل خانواده از لحاظ مدیریت و تأمین هزینه و تعهد کارهای اجرایی و سرپرستی و دفاع از حوزه تدبیر خانواده مرد است؛ مطلب دوم نیازی به اثبات ندارد، زیرا شواهد قرآنی مانند ﴿الرجال قوّامون علی‌النساء﴾ و... بر این امر گواهی می‌دهد و سیره رایجه مسلمین نیز آن را تأیید می‌کند؛ عمده اثبات مطلب اول است.

چون تحلیل عمیق هر مطلب مرهون تبیین مبادی تصوری آن است؛ چنان‌که در گرو پذیرش مبادی تصدیقی آن است، تأکید بر این نکته را لازم می‌داند که یکی از مهم‌ترین مبادی تصوری مسئله فوق، تمایز بین مهر عاطفی و انس عقلی از یک سو و گرایش غریزی و شهوت حیوانی از سمت دیگر است، تا اساس خانواده بر محور دوستی انسانی و عقلی تأمین گردد، نه بر مدار شهوت جنسی، و نقش زن به عنوان مظهر جمال الهی در چهره انسان روشن شود، نه به عنوان عامل رفع شهوت به صورت یک جنس ماده.

شوق و علاقه بین دو چیز، یک پیوند خاص وجودی است و حقیقت هستی نیز دارای مراتب تشکیکی است، از این جهت اشتیاق و کشش در تمام ذرات هستی هست، لیکن در هر مرتبه، حکم خاص همان درجه را دارد؛ گاهی به صورت جذب و دفع در نهاد گوهرهای کان ظهور دارد، و زمانی به صورت اخذ و اعطا و مانند آن در گیاه‌های رُستنی جلوه می‌نماید، و گاهی به عنوان شهوت و غضب در حیوان‌های غیر معلم پدید می‌آید، و گاهی به صورت مَیل و نفرت در حیوان‌های تربیت شده و برخی از افراد تربیت نشده انسانی ظهور می‌کند، و آن‌گاه فاصله‌های طولانی را طی می‌نماید تا به صورت تولّی و تبرّی و حبّ فی‌الله و بغض فی الله و... تجلی نماید.

آنچه در این مسئله مهم است، توجه به این نکته است که آیا راز آفرینش زن و مرد، و سرّ گرایش این دو به هم، و انگیزه تأسیس خانواده و تربیت انسان کامل، همانا گرایش جنسی است که هدفی جز اطفای نائره شهوت نداشته و در حیوانات وحشی نیز بیش از انسان یافت می‌شود و جاهلیت جدید، چونان جاهلیت کهن به آن دامن می‌زند، و یا راز انعطاف زن و مرد و هدف تشکیل حوزه رحامت و پرورش مَسجود فرشتگان و جلوه خلیفةاللهی و جامع جلال و جمال و همه اسمای خداوندی، همانا گرایش عقلی و مهر قلبی و انس اسمایی است، تا بتواند ملائکه تربیت نماید و فرشتگان فراوانی را به خدمت بگیرد و راز بسیاری از اسرار آفرینش را حلّ نماید؟

چون گرایش جنسی در حیوان‌های نر و ماده نیز یافت می‌شود و درباره آفرینش حیوان ماده، انگیزه ویژه‌ای، مگر همان راز عمومی خلقت و کیفیت خلق زوجین از هر جنس گیاهی و حیوانی مطرح نیست؛ بنابراین، راز اصیل آفرینش زن، چیزی غیر از گرایش غریزی و اطفای نائره شهوت خواهد بود که خداوند آن را آرامش زن و مرد بیان کرده و اصالت‌را در ایجاد این آرامش به زن داده و او را در این امر روانی اصل‌دانسته و مرد را مجذوب‌مهر زن معرفی کرده‌ست؛ ضمن آنکه حقیقت هر دو را یک گوهر دانسته و هیچ امتیازی از لحاظامبدأ قابلی آفرینش‌بین آنها قائل‌نشده است. در سوره اعراف می‌فرماید: ﴿هو الّذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن إلیها... ﴾.[58]

منظور از نفس واحده، همان حقیقت واحده و گوهر واحد است؛ یعنی مبدأ قابلی همه شما انسان‌ها یک حقیقت است و در این امر، هیچ فرقی بین زن و مرد نیست؛ چنان‌که هیچ امتیازی بین انسان اوّلی و غیر اوّلی نیست و این گونه از تعبیرها، همانند تعبیر به بنی آدم است که شامل همه انسان‌ها حتی حضرت آدم (علیه‌السلام) نیز خواهد شد؛ نظیر آیه ذرّیه: ﴿وإذ أخذ ربّک من بنی‏ءَادَم من ظهورهم ذرّیتهم ... ﴾؛[59] و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه آنان را برگرفت... که این اخذ میثاق، اختصاصی به فرزندان آدم ندارد، بلکه شامل آن حضرت هم خواهد بود.

کلمه نفس در آیه مزبور، تأنیث سماعی و مجازی دارد، نه حقیقی، و تأنیث کلمه واحده به همین لحاظ است و معنای نفس واحده، همانا حقیقت واحد اصل فارد است.

منظور از زوج در این آیه نیز زن است که همسر مرد است و بهترین تعبیر از زن، کلمه زوج است نه زوجه که جمع آن ازواج است نه زوجات، و تعبیر از زن به کلمه زوجه فصیح نیست، بلکه راغب در مفردات آن را لغت ردیئه دانسته و به همین خاطر، در هیچ قسمت از قرآن از زن به عنوان زوجه و از زنان دنیا یا آخرت، به عنوان زوجات یاد نشده، بلکه فقط به عنوان زوج و ازواج یاد شده است.

چون عنوان زن با تعبیر زوج مطرح شده، قهراً مرد به عنوان شوهر از آیه استفاده می‌شود و ضمیر مذکّر ﴿لیسکن﴾ به مرد برمی‌گردد؛ یعنی مرد بدون آفرینش زن، سَکینت و آرامش ندارد و نیازمند به انیس است.

مرجع ضمیر موءنث ﴿إلیها﴾ نفس واحده نیست، بلکه به زوج برمی‌گردد؛ یعنی زن و مفاد آن چنین می‌شود که گرایش اُنسی مرد به زن است و بدون آن مأنوس نیست و با وی انس گرفته و آرام می‌شود.

در سوره روم نیز می‌فرماید: ﴿و من ءَایتِهِ أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودّة ورحمةً انّ فی ذلک غ‌یات لقوم یتفکّرون﴾؛[60] و از نشانه‌های او اینکه از خودتان همسرانی برای شما آفرید، تا بدان‌ها آرام گیرید، و میانتان دوستی و رحمت نهاد. آری، در این نعمت برای مردمی که می‌اندیشند، نشانه‌هایی است.

مطالبی که از این آیه کریمه استنباط می‌شود، غیر از آنچه از آیه سوره اعراف استظهار شد، عبارت است از:

1. تمام زن‌ها از لحاظ گوهر هستی و اصل مبدأ قابلی، همتای مردان‌ند و خلقت هیچ زنی جدای از خلقت مرد نیست؛ البته مسئله طینت حکم جدایی دارد که طینت اولیای الهی از غیر آنها ممتاز است، و آن بحث اختصاصی به زن یا مرد ندارد، و در این همتایی، بین نخستین انسان و انسان‌های بعدی فرقی نیست؛ چنان‌که در این جهت، امتیازی بین اولیا و دیگران نیست.

2. تمام زن‌ها از لحاظ حقیقت از سنخ گوهر مردان‌اند، نظیر آنچه درباره رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)تعبیر شده است که ﴿لقد منّ الله علی الموءمنین إذ بعث فیهم رسولاً من أنفسهم... ﴾؛[61] خداوند منت نهاد بر موءمنین، آن‌گاه که در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیخت و...، و ﴿لقد جاءکم رسول من‌نفسکم عزیز علیه ما عنتّم... ﴾؛[62] پیامبری از خودتان به سوی شما آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید.

البته تفاوت فراوانی بین وجود نورانی نبی اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)و دیگران وجود دارد؛ لیکن آنها باعث نمی‌شود که وجود مبارک رسول گرامی(صلّی الله علیه وآله وسلّم)نوعی جدای از نوع متعارف انسان باشد؛ چنان‌که وجود نورانی حضرت فاطمه زهراٍّ دارای امتیازهای فراوانی است که در غیر انبیا و ائمه (علیهم‌السلام) یافت نمی‌شود و این تمایزهای معنوی، مانع وحدت نوعی آن حضرت با زنان و مردان دیگر نخواهدبود.

3. منشأ گرایش مرد به زن و آرمیدن مرد در سایه انس به زن، همانا مودت و رحمتی است که خداوند بین آنها قرار داده و این مودت الهی و رحمت خدایی، غیر از گرایش غریزی نر و ماده است که در حیوان‌ها هم موجود است، و در قرآن کریم از گرایش شهوی حیوان‌ها به عنوان آیه الهی یادنشده و روی آن اصراری دیده نمی‌شود.

آنچه در حدیث زرارة از حضرت امام صادق (علیه‌السلام) رسیده نیز همین معنا را تأیید می‌نماید که اصالت در گرایش مرد به زن، همان محبّت الهی است، زیرا مسئله شهوت جنسی، بعد از انس انسانی حضرت آدم به حوا به او داده‏شد و در مرتبه قبلی که سخن از مهر قلبی است، سخن از غریزه شهوی اصلاً مطرح نبوده و نیست.

از این رهگذر، زن محبوب رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)واقع شده است که فرمود: «حبّب الی من دنیاکم النّساء و الطّیب و جعل قرّة عینی فی الصّلاة»،[63] و در پرتو همین نگرش است که حضرت امام باقر (علیه‌السلام) از رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)نقل نموده است: «ما بنی بناء فی الإسلام أحبُّ إلی الله تعالی من التّزویج»،[64] و حضرت امام صادق (علیه‌السلام) از پیامبر گرامی(صلّی الله علیه وآله وسلّم)نقل فرموده است: «من تزوّج أحرز نصف دینه... »،[65] و حضرت امام صادق (علیه‌السلام) فرموده است: «أکثر الخیر فی‌النّساء».[66]

اگر جریان هماهنگی زن و مرد با بصیرت ملکوتی مشاهده شود، حکم آن همین است که بیان شد، و اگر با نگاه مُلکی دیده شود، حکمش آن است که انسان کامل، یعنی حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) جامع جلال و جمال الهی می‌فرماید: «حیاء یرتفع، و عورات تجتمع، أشبه شی‏ء بالجنون، الاصرار علیه هرم، الافاقة منه ندم... » [67]؛ یعنی هنگام زناشویی حیا و شرم رخت برمی‌بندد و عورت‌ها باهم جمع می‌شوند، شبیه‏ترین چیز به دیوانگی است، اصرار بر آن مایه پیری است و به هوش آمدن از آن با پشیمانی همراه است... و چیزی که مایه ارتفاع شرم و پایه پشیمانی و نزدیک به جنون است، سنّت نخواهد بود، بلکه همان سکینت و مودت و رحمت که جاذبه‌ای الهی بین مرد و زن است و اساس تشکیل حوزه رحامت و تأسیس سلسله ارحام و محارم، و تأمین روابط مهرآمیز خانوادگی و زمینه ساختار نظام برین انسانی است که سنت دیرین انبیا و به ویژه خاتم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)آنها است.

از این رهگذر، بعضی از فقهای گرانقدر اسلام، پیمان نکاح را یک عقد معاوضی بین دو نفر به نام زن و شوهر ندانسته، بلکه آن را یک معاهده مشوب به عبادت می‌دانند و لزوم عقد نکاح را که از عقود لازمه است، همانند عقد بیع، اجاره و... نمی‌دانند و شرط خیار را در آن باطل می‌شمارند.

توضیح مطلب آن است که در بطلان عقد نکاح به وسیله شرط خیار، بین فقها اختلاف است، زیرا لزوم عقدهای لازم دو قسم است: قسم اول لزوم حقّی و قسم دوم لزوم حُکمی. در قسم اول، چون لزوم عقد، حق طرفین معامله است، گذشته از آنکه با خیارهای تأسیس شده از طرف شرع اسلام، همانند خیار مجلس و خیار حیوان (با قیود خاصّه‌اش) قابل فسخ است، با خیارهای تنفیذی که اصل آن در بین عقلا سابقه دارد، مانند خیار تعذّر تسلیم، خیار تبعّض صفقه و... قابل فسخ است و نیز با شرط خیار، بدون ظهور یکی از اسباب یاد شده، صلاحیت فسخ را دارد، و گذشته از همه اینها می‌توان آن را با تقایل طرفین، اِقاله و منحلّ کرد، چون حق طرفین است و با تراضی آنان صلاحیت انحلال را دارد، اما قسم دوم، چون لزوم در آن حق طرفین نیست، بلکه حکم خداست، نه حق محض متعاملین؛ لذا جز در مورد تجویز شرع، نظیر طلاق یا ظهور عیبِ مایه فسخ، نمی‌توان آن را منحل کرد؛ از این جهت اِقاله‏پذیر نخواهد بود،پس نمی‌توان در آن شرط خیار کرد.

غرض آنکه نظر برخی از فقها درباره بطلان شرط خیار در عقد نکاح آن است که در آن شائبه عبادت وجود دارد، نه آنکه صرف عقد معاوضی باشد[68] و ضمن آنکه برای بطلان شرط خیار به اجماع استدلال می‌شود، به بعضی از وجوه اعتباری نیز تمسّک می‌شود؛ مانند آنکه شرط خیار سبب ابتذال زن و هتک حیثیت او است.

نگرش اسلام به زن و تنظیم حقوق او و اینکه حیثیت وی جنبه حق‌الله دارد، نه حق‌الناس، و هتک حُرمت او برای احدی روا نیست و همگان موظف به پاسداری از مقام زن هستند، در خلال احکام دینی مشهود است؛ مثلاً اگر کسی به حیثیت وی تجاوز کرده و ناموس او را هتک کند، باید محدود شود و هیچ چیزی مایه سقوط حدّ زانی نیست، نه رضایت همسر و نه رضایت خود زن، زیرا ناموس او جنبه حقّ‌الله دارد و نظیر مال نیست که اگر به سرقت رفت و مَسروقٌ منه رضایت داد، حدّ ساقط گردد، ولی تمدن غرب یا شرق مادی‌گرا، ناموس زن را همچون کالا می‌دانند؛ لذا با تراضی زن یا رضایت همسر، متهم تبرئه می‌شود و پرونده مختوم اعلام می‌گردد؛ نظیر آنچه در جاهلیت کهن رواج داشت، ولی با آمدن دین حنیف اسلام، نه جا برای جاهلیت جدید است و نه مجال برای جاهلیت قدیم؛ ﴿قل جاء الحقّ و ما یبدی‏ء البطل و ما یعید﴾؛[69] بگو حق آمد و دیگر باطل از سر نمی‌گیرد و برنمی‌گردد.

در پایان به‏عنوان حسن‏ختام، سخن انسان کامل حضرت امیرموءمنین(علیه‌السلام) که از انسان کاملِ دیگرِ جامع جلال و جمال الهی، یعنی حضرت فاطمه زهراٍّ نقل فرموده است، بازگو می‌شود: حضرت علی (علیه‌السلام) در حدیث اربع‌مائه، بعد از اینکه فرمود، در مراسم تجهیز مرده‌ها گفتار خوب داشته باشید، چنین گفته است: «فانّ فاطمة بنت محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) لما قُبض أبوها، ساعدتها جمیع بنات بنی هاشم، فقالت: دعوا التّعداد و علیکم بالدعاء» [70]؛ یعنی حضرت زهراٍّ بعد از ارتحال رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)به زنان بنی‌هاشم که او را در ماتم یاری می‌کردند و زینت‌ها را رها کرده و لباس سوگ در بر نموده و مرثیه می‌خواندند، فرمود: این حالت را رها کنید و بر شماست که دعا و نیایش نمایید.

هدف در نقل این حدیث آن است که حضرت علی (علیه‌السلام) معصوم بوده و تمام گفته‌های او حجت است، ولی برای تثبیت مطلب به سخن معصوم دیگر تمسک می‌کند و آن حضرت زهراٍّ است و انسان معصوم، تمام رفتار و گفتار و نوشتار و قیام و قعود او حجت خداست و از این جهت، فرقی بین زن و مرد نیست و همان‌طور که سنّت امامان معصوم (علیهم‌السلام) حجت است، سنّت حضرت زهراٍّ نیز حجت شرعی و سند فقهی خواهد بود و اگر زن راه فراگیری علوم و معارف را پیش گیرد و زینت دنیا را رها کند، چون مرد سیره و سخنش حجت است، و اگر مرد راه علوم الهی را رها کند و به زیور دنیا سرگرم شود، همانند زن‌هایی از این گونه خواهد بود، و سرّ این تقسیم، همانا غلبه خارجی است که در اثر نارسایی تعلیم و تربیت نظام‌های غیر اسلامی به نسل‌های دیگر منتقل شده است.

از اینجا معلوم می‌شود، وصف ذاتی و لایتغیّر زن این نیست که سرگرم حِلیه و زیور بوده و در احتجاج‌های عقلی و مناظره‌های علمی و نیز مخاصمه‌های دفاعی غایب و محروم باشد؛ پس آیه مبارکه ﴿أوَ من یُنشَّؤُا فی‌الحلیة و هو فی الخصام غیر مبینٍ﴾؛[71] آیا کسی که در زیور پرورش یافته، و در بحث و مجادله بیان روشن ندارد؟! در صدد تبیین حقیقت نوعی زن و بیان فصل مقوّم وی نیست که با تغییر نظام تربیتی دگرگون نشود.

اکنون که جلالت زن و عظمت آفرینش وی روشن شد و جمال مهرآمیز وی در پرتو جلال فرزانگی او آشکار شد، رسالت وی که همانا ارائه جلال الهی در کسوت جمال دلپذیر رأفت و عاطفه است، معلوم خواهد شد؛ چنان‌که رسالت مرد، همانا ارائه جمال دلجو در جامه جلال خردمندی است؛ گرچه جلال و جمال از سنخ مفهوم‌ند نه ماهیت، و تحدید ماهوی آنها میسور نیست، ولی همان‌طور که جمال ظاهر با حواس ظاهر درک می‌شود، جمال باطن نیز با حواس باطن ادراک خواهد شد.

پایان سخن بهشتیان آغاز کتاب خداست که:

الحمد لله رب العالمین

قم اسفند 1369 عبدالله جوادی آملی

 


[1]  ـ امالی صدوق، ص228.

[2]  ـ نهج البلاغه، خطبه 108.

[3]  ـ سوره اعراف، آیه 143.

[4]  ـ مفاتیح الجنان، دعای افتتاح.

[5]  ـ صحیفه سجادیه، دعای 42.

[6]  ـ سوره بقره، آیه 115.

[7]  ـ سوره بقره، آیه 179.

[8]  ـ سوره انفال، آیه 24.

[9]  ـ سوره آل عمران، آیه 169.

[10]  ـ سوره بقره، آیه 216.

[11]  ـ سوره نساء، آیه 19.

[12]  ـ سوره مائده، آیه 6.

[13]  ـ سوره بقره، آیه 276.

[14]  ـ سوره روم، آیه 39.

[15]  ـ سوره الرحمن، آیات 43 ـ 45.

[16]  ـ سوره  نجم، آیات 49 ـ 55.

[17]  ـ تفسیر ثعلبی، ج2، ص104.

[18]  ـ سوره مزمّل، آیه 10.

[19]  ـ سوره معارج، آیه 5.

[20]  ـ سوره یوسف، آیه 18.

[21]  ـ سوره حجر، آیه 85.

[22]  ـ سوره احزاب، آیه 28.

[23]  ـ سوره اعراف، آیه 157.

[24]  ـ سوره اسراء، آیه 82.

[25]  ـ سوره بقره، آیه 26.

[26]  ـ سوره زمر، آیه 62.

[27]  ـ سوره سجده، آیه 7.

[28]  ـ سوره کهف، آیه 7.

[29]  ـ سوره صافات، آیه 6.

[30]  ـ سوره حجرات، آیه 7.

[31]  ـ شرح غرر الحکم، ج1، ص313.

[32]  ـ همان، ج3، ص382.

[33]  ـ سوره نحل، آیه 6.

[34]  ـ نهج البلاغه، خطبه 193.

[35]  ـ همان، حکمت 147.

[36]  ـ شرح غرر الحکم، ج1، ص307.

[37]  ـ نهج البلاغه، نامه 31.

[38]  ـ امالی صدوق، ص228.

[39]  ـ سوره ذاریات، آیه 29.

[40]  ـ سوره هود، آیه 71.

[41]  ـ نهج البلاغه، خطبه 27.

[42]  ـ همان، نامه 31.

[43]  ـ موطأ، کتاب نکاح، ص370 ـ 371.

[44]  ـ سوره نساء، آیه 34.

[45]  ـ سوره بقره، آیه 27.

[46]  ـ سوره رعد، آیه 25.

[47]  ـ سوره احقاف، آیه 15.

[48]  ـ سوره لقمان، آیه 14.

[49]  ـ تحف العقول، ص255، رساله حقوق امام سجّاد(علیه‌السلام).

[50]  ـ بحار الانوار، ج100، صص264 و267.

[51]  ـ سوره فرقان، آیه 54.

[52]  ـ سوره نساء، آیه 1.

[53]  ـ تفسیر المیزان، ج4، ص144.

[54]  ـ سوره اعراف، آیه 189.

[55]  ـ سوره زمر، آیه 6.

[56]  ـ علل الشرایع، ج1، باب 17.

[57]  ـ من لا یحضره الفقیه، ج3، ص379.

[58]  ـ سوره اعراف، آیه 189.

[59]  ـ سوره اعراف، آیه 172.

[60]  ـ سوره روم، آیه 21.

[61]  ـ سوره آل عمران، آیه 164.

[62]  ـ سوره توبه، آیه 128.

[63]  ـ الخصال، ج 1، ص165.

[64]  ـ من لا یحضره الفقیه، ج3، ص383.

[65]  ـ همان.

[66]  ـ همان، ص385.

[67]  ـ شرح غرر الحکم، ج3، ص417

[68]  ـ مسالک، ج 7، ص 101.

[69]  ـ سوره سبأ، آیه 49.

[70]  ـ الخصال، ج 2، ص 618.

[71]  ـ سوره زخرف، آیه 18.

 

منبع

۹۹/۰۴/۱۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی